جدول جو
جدول جو

معنی کناره جو - جستجوی لغت در جدول جو

کناره جو
کناره گیر، آنکه دوری جوید، برای مثال با می به کنار جوی می باید بود / وز غصه کناره جوی می باید بود (حافظ - ۱۱۰۹)
تصویری از کناره جو
تصویر کناره جو
فرهنگ فارسی عمید
کناره جو
(تَ / تِرْ زَ)
کناره جوی. کناره جوینده. گوشه گیر. که دوری گزیند:
دل را به کنار جوی بردیم
وز یار کناره جوی شستیم.
خاقانی.
بامی به کنار جوی می باید بود
وز غصه کناره جوی می باید بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کناره جویی
تصویر کناره جویی
کناره گیری، دوری جستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاره جو
تصویر چاره جو
چاره جوینده، کسی که در جستجوی راه علاج کسی یا اصلاح امری باشد
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ رَ / رِ)
اعتزال. دوری کردن. انزوا گزیدن
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِرْ)
آنکه از کاری کناره می گیرد و دوری می کند. (ناظم الاطباء). کناره گیر. و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
چاره جوی. تدبیرکننده. مدبر. جویای اصلاح امور. آنکه تدبیر و حیله کند. مصلحت اندیش:
بفرمود تا پیش او آمدند
بدان آرزو چاره جو آمدند.
فردوسی.
به فرمان همه پیش او آمدند
به جان هر کسی چاره جو آمدند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کناره جویی
تصویر کناره جویی
دوری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناره کش
تصویر کناره کش
آنکه از کاری کناره میگیرد و دوری میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاره جو
تصویر چاره جو
مدبر، تدبیر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناره جویی
تصویر کناره جویی
گوشه نشینی، از کار دست کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پناه جو
تصویر پناه جو
آن که خواستار پناهندگی به یک کشور بیگانه است
فرهنگ فارسی معین
اجتناب، احتراز، اعتزال، دوری، دوری گزینی، کناره گیری، گوشه گیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسم چاره اندیش، چاره پژوه، چاره ور، چاره گر، تمهیدگر، مدبر، علاج کننده، علاج اندیش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کناب آب مستراح
فرهنگ گویش مازندرانی